✿سفر زندگيِ آتنا✿

    خیلی اتفاقی یعنی صحبتش توی خونه شده بود ولی فعلا تاریخش معلوم نشده بود. چندسالی میشه که یه مهدکودک نزدیک خونمون اومده،یعنی چسبیده به خونه ی ما که امروز توی مهد جشن بود صدای یکی از مجری های برنامه کودک شبکه استانیمون (آقای نارنجی) میومد که دیگه آقاجونم دست خانوم کوچولورو گرفتو برد که هم شرایط ثبت نام رو بپرسه و هم اینکه ببینه آتنا دوست داره یا نه     که آتنا هم خیلی خوشش اومد و حدود 2 ساعت موند و آقاجون برگشت خونه، این شد که آتنا خانومم مهدکودکی شدن. حالا برگشته با کلی تعریف و با یک روز رفتن از قبل شیطون تر شده بی جنبه     ...

خوشحال و شاد و خندانم خوشحال و شاد و خندانم  قدر دنيا رو مي دانم                                           خنده کنم من                                                   ...

سلام به همه دوستای خوبـــــــــم میدونم که خیلی فاصله مطلب زدن هام زیاده اما چیکار کنم امتحانامم داره شروع میشه از این به بعدم اگه بیام چندتا مطلب رو باهم میزنم از همه دوستایی که به آتنا جون تو جشنواره رای دادن ممنونم امیدوارم بشه که جبران کنم به همه 20 نفری که رای آوردن تبریک میگم مخصوصا علی،مبین و هلیا جون کارتون عالی بود تبریک میگم   ...